بررسی اثر راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی(بر اساسِ مدلِ لازاروس)
بالغ بر سه دهه قبل، قلمرو مطالعاتی استرس و مقابله با هدف بازشناسی تعامل پویای بین فرد و محیط پدید آمد (موس[1]، 2002). برای چندین سال، محققان علاقمند به مطالعه علمی محیط، به منظور عینی سازی و کمی سازی محیط اطراف، تعداد رخدادهای منفی زندگی افراد و گرفتاری های روزانه آنها را در طول یک ماه گذشته بررسی کردند.
بررسیها نشان می دهند که تنیدگی و استرس با بیماری روانی و مشکلات روانی ارتباط مثبت دارد (اسریواستاوا[2]،1991). افراد غالباً در مواجهه با عوامل استرس زا، طیف گستردهای از راهبردهای مقابلهای را مورد استفاده قرار میدهند. اینکه کدام راهبرد مقابلهای بهکار گرفته شود، تا حدود زیادی به ماهیت علل استرس زا و مشکلاتی که توسط آن ایجاد می شود، بستگی دارد. تحقیقات بیلینگ[3] و موس (1982) نشان میدهد که مردم عموماً مایلند مقابله مسأله مدار را بیشتر از روش هیجانمدار بهکار برند. مقابله مسألهمدار در موقعیتهایی که میتوان کارهای سازنده انجام داد، بهکار میرود و مقابله هیجان مدار اساسأ بعد از رویدادهایی بهکار میرود که نمی توان موقعیت را تغییر داد
بر خلاف نظریه های دیگر استرس، الگوی تبادلی استرس، الگوی رابطه بین فرد و محیط را ـ که به مثابه یک رابطه متقابل تلقی می شودـ، بررسی می کند (لازاروس و فولکمن[4]، 1998). در یک رویکرد مرجح تر درباره تعریف استرس، بر تعامل بین فرد و محیط تاکید شده است. در الگوی تبادلی لازاروس و فولکمن (1984)، فرایند استرس به مثابه رابطه ویژه بین فرد و محیط تلقی می شود که در طی آن فرد مطالبات محیطی اثرگذار بر بهزیستی خود را از منابع فردی خویش، فراتر ارزیابی می کند. دیو[5] (1989) پیشنهاد کرد تعریف تبادلی استرس به سه دلیل از تعاریف مبتنی بر پاسخ-محرک متفاوت میباشد:1) استرس فقط نتیجه یک موقعیت یا یک پاسخ نیست، 2) فرایند استرس مستلزم تبادل بین فرد و محیط است و 3) مقابله و انطباق، قسمت های آشکار تبادل بین فرد و محیط میباشند که در شکل گیری تجارب استرس زا اثرگذارند.
پاین[6] (2001) بیان می کند که در رویکرد تبادلی بر ادراک فرد از مطالبات محیط (یا عوامل استرس زا) و منابع فردی برای مقابله (برای مثال حمایت اجتماعی) ـ که به مثابه مهمترین عوامل تعیین کننده بهزیستی قلمداد می شوند ـ، تاکید می شود. در این رویکرد فرض می شود که افراد به طور مستمر محیط اطراف خود را ارزیابی می کنند و استرس، نتیجه ادراک فرد از عدم انطباق بین مطالبات ادراک شده و منابع در دسترس برای مقابله با آن مطالبات می باشد.
با این وجود، محققان علاقمند به قلمرو مطالعاتی حمایت اجتماعی از نظریه های استرس و مقابله نیز تاثیر پذیرفته اند (دانکل ـ اسچتر[7]، فولکمن و لازاروس، 1987). در این چارچوب، حمایت اجتماعی به مثابه تبادلات بین فردی وابسته به استرس تلقی می شود که از طریق آن، اعضای شبکه، در مواجهه با یک مساله از یکدیگر حمایت لازم را به عمل می آورند. در این معنا، حمایت اجتماعی در مواجهه با یک عامل استرس زا به مثابه یک راهبرد مقابله ای تلقی می شود (لیبرمن[8]، 1986).
خرید اینترنتی فایل کامل :
نقش نظریه انسجام اجتماعی[27] و نظریه تعامل نمادین[28] در فراهم آوردن برخی زمینه های نظری اولیه درباره قلمرو مطالعاتی حمایت اجتماعی اجتناب ناپذیر می باشد. نظریه انسجام اجتماعی توضیح می دهد که مشارکت در یک جامعه منسجم، افراد را در برابر کارکردهای مختل کننده و آشفته حمایت می کند (پیرخائفی، 1393). طبق نظریه تعامل نمادین، مشارکت در روابط اجتماعی، به ویژه مشارکت در روابط نزدیک و قوی، با فراهم آوردن بستر لازم برای شکل گیری هویت های ثابت و ادراک از خود مثبت، بر بهزیستی روان شناختی اثرگذارند (تویتس[29]، 1995).
بیان مسئله
در نظریه تبادلی استرس و مقابله[30] (لازاروس و فولکمن، 1984)، راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی به چگونگی رابطه بین فرد و محیط اطلاق می شود (مک کانی ـ راسل و سالیوان[31]، 1999). در این مقابلها کنارآمدن، عوامل گوناگونی می توانند موثر باشند که خودکنترلی، حمایت اجتماعی و سلامت روان از آن جمله اند. در پژوهش حاضر بر بررسی رابطه خودکنترلی و راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی مبتنی بر مدل لازاروس پرداخته می شود و همچنین رابطه راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی با سلامت روانی از طریق حمایت اجتماعی مبتنی بر مدل آدلر مورد بررسی قرار می گیرد.
مفهوم خودکنترلی[32] که در سال (1974) توسط اشنایدر[33] گسترش یافت، به این معنی است که یک شخص در مقابل امیال خود چه قدر انعطافپذیر یا چه قدر پایدار است (کاشال و کوانتس[34]، 2006). خودكنترلی عبارت است از تعارض درون فردی بین منطق و هوس، بین شناخت و انگیزه و بین برنامه ریز درونی و عمل كننده درونی، كه غلبه قسمت اول هر كدام از این زوج ها بر قسمت دوم است (راچلین[35]، 1995). وجود خود کنترلی برای موفقیت در بسیاری از حوزههای زندگی بسیار حساس و ضروری است. خود کنترلی به نظر میرسد حتی پیشبین بهتری برای سلامت روان میباشد (داکورث و سلیگمن[36]، 2006).
سلامتی حالتی از بهزیستی کامل جسمانی و روانی و اجتماعی است و نه فقط نبود بیماری یا کسالت (بلدر[37] و فالن[38]، 1995؛ به نقل از حسین زاده بازرگانی، 1382). سلامت روانی شامل سازش انسانها با محیط و با یکدیگر در حالتی که حداکثر رضایت و خشنودی را دارند، میدانند. سلامت روان[39] مفهومی است که چگونگی احساس، تفکر و عملکرد فرد را در مواجهه با موقعیت های زندگی نشان می دهد و به درک فرد از خود و زندگی اش بستگی دارد. در حقیقت سلامت روان چیزی بیش از عدم وجود بیماری روانی است (اندرو ساپینگتون، 1379). همچنین بسته به میزان برخورداری از سلامت روان عملکرد ما در کنترل استرس، برقراری ارتباط با دیگران، ارزیابی ها و انتخابمان متفاوت است (دانیل و استاپنیسکی [40]، 2012). سلامت روان بیانگر وضعیت سلامت فرد از نظر جسمانی و روانی می باشد و ضعف در آن با مجموعه علائم جسمانی، اضطراب و اختلال خواب، اختلال در كنش اجتماعی و افسردگی شدید مشخص می شود (اسپیس و جورجینا[41]، 2012). سازمان بهداشت جهانی [42] (2004) سلامتی را “رفاه جسمی، روانی و اجتماعی، نه فقط فقدان بیماری یا ناقص بودن” تعریف می کند و بر این نکته تاکید دارد که هیچ یک از این ابعاد بر دیگری اولویت ندارد. فردی با سلامت روانی از سه ویژگی عمده از جمله احساس راحتی، احساس درست نسبت به دیگران و قدرت تامین نیاز های زندگی برخوردار است.
طبق دیدگاه شناختی –رفتاری ها نقص سلامت روان، محصول برخورد نادرست در تعامل با خود و محیط است. در این دیدگاه نقص سلامت روان، حاصل سازوكارهای مقابلهای ناسازگارانهای هستند كه با افزایش مهارتهای حل مساله و مهارتهای مقابلهای، میتوان آنها را كاهش داد